از شعرهایم!

ساخت وبلاگ
طی مطالعۀ کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال، از اروین دی یالوم، کاشف به عمل آمد که یکی از خصوصیات اخلاقی من ضدوابستگی‌ (Counterdependency) نام دارد. البته چنان‌که هویداست، اسم انگلیسی‌اش را یافته‌ام، وگرنه سالیان سال است می‌دانم چنین اخلاقی دارم و آن‌قدر روان خودم را طی بیست‌وچهار سال گذشته با نوشتنِ مدام جوریده‌ام که کنجِ کوری باقی نمانده باشد. چون این خصیصه در زندگی‌ام بسیار اثرگذار است دارم اینجا درباره‌ا‌ش می‌نویسم.من همیشه از هر شکلی از وابستگی گریزان بود‌ه‌ام. هرگز در دوران مدرسه‌ از خانواده پول‌توجیبی نخواستم (این مسئله را در یادداشت دیگری -هنوز انتشار نداده‌ام- مفصل توضیح داده‌ام و اینکه این پول نخواستن منجر به چه چیزی در زندگی‌ام شده). در جوانی همیشه از ابراز تمایل به جنس مخالف پرهیز کرده‌ام، اگرچه بخشی معلولِ کم‌رویی بوده است، با این حال بعدها به خیالم نشان‌دهندۀ ضعف بوده و دیدم به پسرهایی که مدام موس‌موسِ دخترها را می‌کردند تحقیر‌آمیز بود. نکتۀ نغز اینجاست که سال‌ها بعد کسی شد یارِ زندگی‌ام که همین حس را به دخترهایی داشت که بیش از اندازه عشقِ مراوده و نزدیک شدن به پسرها را داشتند! همیشه اعتقاد داشتم همواره می‌توانم کارهایم را خود به‌تنهایی انجام بدهم؛ بدون کمک کسی. این مسئله تا خصوصی‌ترین و شخصی‌ترین نیازهای بشری‌ام هم ادامه داشت و هرگز با هیچ رابطۀ علی و معلولیِ زیست‌شناختی هم از آن کوتاه نیامده‌ام. اشتیاق نشان ندادن برای غذا خوردن یا حتی به آسانی پرهیز کردن از آن، برای من چیزی‌ بوده روزمره، و به همین خاطر، روزه گرفتن برای من یکی از سهل‌ترین کارهاست؛ تابستان و زمستان هم ندارد. کسانی که روزه گرفتن برایشان نفهمیدنی‌ست یا آن را خودآزاری می‌پندارند، همیشه آدم‌های ساده‌انگ از شعرهایم!...
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:10

ما به هر شیِ غیرذی‌روحی در زندگی‌مان به شدت وابسته‌ایم و مدام در هراس از اینکه نکند آن را از دست بدهیم زندگی‌ می‌کنیم. از دم‌دستی‌ترین نمودهای این هراس، بیرون آوردن گوشی همراه در مترو و اتوبوس است. درحالی‌که، صندلی کناری خالی است، به‌شدت از اینکه آن را روی صندلیِ کناریِ خالی بگذاریم تا دستمان بازتر شود و کار بیرون کشیدن مثلاً هندزفری آسان‌تر شود، ابا می‌کنیم.- خب می‌قاپنش!می‌دانم. اما این علت‌تراشی توفیری در اصلِ قضیه به وجود نمی‌آورد. ما و جانمان به این اشیاءِ احتمالاً گران‌قیمت بسته است. و این بستگی، در نظرِ من یک‌جور اختلال یا نقص بر سرِ اصالتِ انسانی و رهابودگی و اساساً آزادی‌ست. گیرم هم دزدیدند، به‌جهنم. شما بگو فلان‌قدر قیمت آن است. باز هم می‌گویم به‌درک! همین بستگیِ ما به قیمتِ چیزها و اشیاء تربیتِ آزادِ انسانی‌مان را منحرف کرده است و به موجوداتی بدل شده‌ایم که قلادۀ آزادیمان دستِ همین اسباب‌بازی‌هایی است که بر شمارش هر روز اضافه می‌شود.اگر در چنین وضعیتی قرار بگیرم، همواره عامدانه گوشی‌ام را روی صندلیِ خالی پرت می‌کنم! حتی اگر کتابی به دست داشته باشم و به گوشی برای یادداشت‌برداری محتاج باشم، اگر صندلیِ خالی‌ای در کار باشد، آن را روی صندلی خالی می‌گذارم. به خیالم ضدِ این جریانی که توصیفش کردم، حرکتی در اندازۀ خودم می‌کنم تا برهم‌زنندۀ آن هراسِ منتشر‌شونده باشم. توضیحِ بیشترش خیلی حوصله می‌خواهد که شما ندارید.فقط گوشی هم نیست. سال‌ها پیش، وقتی هجده‌نوزده‌ساله بودم، اگر با دوچرخه به کتابخانۀ محل می‌رفتم، دوچرخه‌ام را بدون قفل و هیچ محافظی روبه‌روی درِ اصلیِ کتابخانه رها می‌کردم. شاید در نظرِ نخست احمقانه به‌نظر برسد، اما از همان‌ زمان‌ها نیز این احتیاط‌مداری و پُر شدنِ ذ از شعرهایم!...
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:10